مرد را فقط مرد میفهمد و دود سیگارش
تو سیگـارو خاموش کن تا بت بگم
چطور میشه با گریه هم دود شد
چطور میشه با خنده هم زخم خورد
چطور میشه با عشق نابود شد
چه کسی میگوید که من هیچ ندارم ؟
من چیزهای با ارزشی دارم
حنجره ای برای بغض
چشمانی برای گریه
لبهایی برای سکوت
ریه هایی برای سیگار
دستهایی برای خالی ماندن
پاهایی برای نرفتن
شبهایی بی ستاره
پنجره ای به سوی کوچه بن بست و وجودی بی پاسخ
گل های مریم را در آب انداخته ام
کنار عکست عود روشن کرده ام
ته سیگار های سوخته را دور ریخته ام
پرنیان دیدار پوشیده ام و منتظر
گویی صدای پای کسی پشت دیوارها
مرا نوید رسیدنت می دهد
بیا دارم سازم را کوک می کنم
می خواهم ترانه ی قدم هایت را امشب بنوازم
نه شراب ها مست می کنند نه سیگارها نعشه
ولشان کن دارند به بوی تو حسودی می کنند
میدانی که تا چه اندازه از دود خاکستری سیگار بیزارم
اما هرگز نفهمیدی چرا گاهی پُکی به سیگار افروخته ی تو میزدم
سیگار می کشم
یعنی برای دیدن خورشید روز نو میل ام نمی کشد
سیگار میکشم
یعنی سکوت من از شب تاریک تر شده
راه عبور من از تو باریک تر شده
سیگار میکشم
یعنی نه عاشقم و نه تنها اما گسسته ام
سیگار میکشم
یعنی هنوز حس میکنم که باز راهیست سوی تو
از پشت ویرانه های تخیل ، از پشت قصه ها
از دوردست نگاه کودکان ، وقتی که می دوند
سوی شکوه و طراوت یک لحظه زندگی
سیگار میکشم
یعنی که در تمام غزل ها من می نوشتمت
اما دگر نه من آنم ، نه تو سرود من
سیگار های من ، تنها رفیق لحظه سردی که می روی
بی تو نشسته ام … اینجا کنار آتش سرد وجود خویش …
آتش کشیدی و اکنون خاکسترم به جاست…
سیگار زیر لب دودی غلیظ
ریه ام بی تقصیر است
دارد تاوان ندانم کاری طبقه پایینیش اش را پس میدهد
سیگار میکشم تا دود کنم خیال بودنش را
تا سیاه کم دوران زجرم را
زندگی بی رحم است
زندگی لحظه به لحظه شده است
زندگی شوق ندارد دیگر
زندگی کام …
زندگی کام به کام سیگار …
سیگاری هم که نیستی
ولی بی بهانه بوی عطرت رو دوست دارم
وقتی یه مشت کاغذ پاره میشه همه زندگیت
توقعی نداری که اسمشو نذاری جبر جغرافیایی
آره همون سیگار و چایی
من و سیگار درد ِ مشترکیم
از هردومان ، کسی خوب کام گرفت و بعد زیر پا له کرد
درست زمانیکه به آخر رسیدیم
در کنار تمام شعله های آتش بر پیکر سیگارهایم
در آغوش سرد و کشنده تنهایی…
با تمام قلب شکسته
در کنج همین اتاق تاریک ، همراه با خاطرات تمام آن هشت سال …
ولنتاین را جشن گرفته ایم
از حالا تا همیشه های بی تو
گل ام . . .
جایت خالی ست هنـــــــــوز هم
رفتی و تکلیف من با سیگارها روشن شد !
همین پک …
نه ، پک ِ بعدی شاید با این و یا ….
بو بکش !
ببین چه بوی لاشه ای از خط قبل بلند می شود
ڪـآفـﮧ…
شـعـر…
سـیگـار…
بـُغـض…
ضـَجــﮧ…
شـَب گـریـﮧ…
لـعنتـی تـو بـا چـﮧ چیـزـی فـرـآمـوش مـی شـوـی؟
من اعلام میکنم هیچ مــــردی جـز تـو
از مـیـان دود بـر نـمے خـیـزد
زمـانـے ڪـہ سیــگـار بـر لـب دارم
ابستن میشوم از غصه ای هم جنس تو
که ویارش سیگار است و هوس خاطرات و گاه گاهی دلداری های حافظ
یک شیشه دارم و یک پاکت سیگار و هزار راه نرفته
یک پک و سیگار روشن شده با حسرت
راه میروم و مرور می کنم خاطراتم را
دهانم از این همه تلخی گس می شود…
عشق من!
این بار که از کنار من گذشتی واژه ای تلخ بگو
تا با آن سیگاری روشن کنم
و دنیا را در دود
به پشت میز همان کافه همیشگی برگردانم
شاید داخل فنجان قهوه تصویر تازه ای پیدا کنیم
سیگارم
را از پنجره می تکانم…
دنیای شما زیر سیگاری من است
سیگارم چه خوب درک می کند مرا…
وای که چه زیبا کام میدهد…
این نو عروس هر شب تنهایی هایم…
لباس سپیدش را تا صبح برایم می سوزاند…
و من تا صبح بر لبانش بوسه می زنم…
سیگار های مدام ماه
توی کوچه های کپک زده
چشم های خواب رفته اش را به انزوای دلگیر رهگذری مدام هدیه می دهد
و نگاه دلگیر تو زمزمه خمار خیابان می شود
آه سیگار سیگار زجر رفتنت را میکشم
و پاکت پاکت توی تنهایی خیابان پرت میشوم
با نفس های تو
من دود می شوم
و تو برای خودت دود میکنی
امروز بازهم سیگار کشیدم
آرام ، زیاد ، با احساس…
همه ی تورا ، همه ی آنچه که از تو با من باقی مانده بود را دود کردم
با همین بهمن های کوچک دوست داشتنی…
بازهم پاسخ نَـئشه ی من به این سوال مسخره :
مــرگ یا زندگــی ؟!
قطعآ مــرگ
همیشه دو نخِ آخر سیگارت رو پشت به پشت بکش
تا سیگارِ آخر زیاد تنهایی نکشه
حقیقت این زندگی همان سیگار هایی بود که خاکستر می شدند
و خاکسترهایی که هیچ گاه سیگار نمی شدند..
حماقت این زندگی همان چترهایی بود که ابلهانه در برابر روشنایی باز می کردم
همین که فهمید غم دارم آتش گرفت …
به خودت نگیر رفیق !
سیگارم را گفتم …
من برای او فقط یک نخ سیگار بودم
کامش را گرفت…
زیر پاهایش لهم کرد…
ته فنجان قهوه ام!
کف دستم یا پیشانی ام را ببین!
چیزی نمی بینی؟
مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟
ای کافه چی!
دستور بده سیگار بیاورند
و مرد های هرز را دور میز من جمع کن
شاید غیرتی شد و برگشت
سیگار هایی که خاموش و روشن می شوند، تند تند و پشت سر هم….
موزیک که از اسپیکر بی جان روی میز می ریزند…
فنجان های خالی قهوه…
دفترچه های کثیف، پر شده از نقاشی، شعر، اراجیف
هر چه که این حافظه ی ضعیف در خود نمی گنجاند…
کافه گردی های هفتگی، روزانه …
هیچ نشود آنچه باید شود…
و من تنهای تنها مثل همیشه…
آخرین تصویرت روبرویم است
لبخندت قهوه ای است.
می نوشم قهوه ام را
و خوشحالم
از اینکه
هستی
ای قهوه چی!
حساب مرا هم رقم بریز
پرِ رنگ کن ،ملات بده ، پشت سر هم بریز
مستی نداشت سرکه صد ساله کسی
یک استکان غزل ،غزلِ تازه دم بریز
تمـــام فنجــانـهـــای قهــــوه کـــه مـــی گفتنـــد مـــا بـــه هم نمـــی رسیــم را شــکستمــ
و فنجـــانـــی دیگـــر خـــوردم فــالـــی دیگـــر گــرفتــم از بس قهـــوه خـــوردم
بـــه گمــانــم یک قرن بیـــدار بــاشم
کافه ای متروک .. قهوه ای تلخ .. و دود سیگارم … که میپچید ..
دور تنم. .. به جای حلقه بازوانت … یعنی تو نیستی …
به کافه که می آیم سیگاری روشن می کنم
چند پک که می زنم دیوانه وار می خندم
هر لب با سیگارم بی صدا درد و دل می کنم
سیگار زودتر به خواب می رود و من مستانه می خندم
سیگار بعدی…
لذت داشتن یه دوست خوب مثل نوشیدن یک فنجون قهوه زیر برفه
درست آدمو گرم نمیکنه ولی آدمو دلگرم میکنه
این کافه ی دنج فقط تو را کم دارد که
بنشینی سر میزی دو نفره و قهوه بنوشی و من طنین صدایت را زمزمه کنم…
مرد سیگار می کشد
تو دود می بینی ، او خاطره …
ﻣﻴﻜﺸﻢ ﻣﻴﻜﺸﻲ ﻣﻴﻜﺸﺪ
ﻫﺮ ﺳﻪ ﻣﻴﻜﺸﻴﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻧﺎﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ، ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ …
ﺍﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ، ﺁﻗﺎ ﻛﺎﺕ ﺑﺎﺯ فندکمو ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ …
نفس میزنم و شیشه از بخار نفسم کدر میشود …
نقاشی میکشم و پاکش میکنم …
خوشم میاد و دوباره تکرار میکنم این بازی دوران کودکی را !
دارد برف میاید مثل همان روزها
اما اینجا منم با سیگاری روشن پشت پنجره تنهایی !
من عاشق نیستم
فقط وقتی حرف تو می شود دلم سیگار می خواهد …
اهل پنهان کاری نیستم …
اعتراف میکنم زمانی دل کسی را سوزانده ام
حالا سیگارها یکی یکی یکی مرا می سوزانند !
ﯾﮑﯽ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﮐﻦ
ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ؟
ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﺕ ﺿﺮﺭ ﺩﺍﺭﻩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺿﺮﺭﺵ ﺍﺯ بعضی ﺁﺩﻣﺎ ﮐﻤﺘﺮﻩ
ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ …
چند روزیست سیگار دلم را میزند
دیگر میلی ندارم به او
ولی بی انصافیست آنطور که مرا ترک کردند ترکش کنم
نخ به نخ همه ی روزهای ما
مثل سیگاری بر لب های زندگی دود می شود
وقتی سیگار پدر را کشیدم
فهمیدم او چه می کشد
سیگار را روشن میکنم و کام میگیرم
افکارم دود میشوند و سیگار تمام میشود
ته سیگار برایم میشود ته دنیا و من پرت میشوم
در بستر این کابوس که تو رفته ای …
نمیدانم جنس سیگارم خوب نیست یا جنس خاطراتم ؟
آخر بدجوری میسوزد دلم !
یادت عادت است
همین روزها ترک میکنم
مثل سیگار که ماهاست نخ آخریست که روشن میکنم
سیگار میسوزه ، کم میشه ولی تکرار میشه
من میسوزم ، کم میشم ولی دیگر تکرار نمیشم
به همان اندازه که دود سیگارم از من دورتر می شود
یاد تو به من نزدیکتر می شود …
بقال گفت سیگار گران شده ، ترک نمیکنی ؟
با خودم گفتم کاش بدانی چقدر گران تمام شد تا سیگاری شدم …
میدانم اگر روزی دیگر سیگار هم نکشم
از آدمای روزگارم درد میکشم
از وقتی که نیستی ، من هر روز کنج این کافه می نشینم
و شعر داغ می نوشم و به آدمهای صامتی نگاه میکنم
که تنهاییشان را با فندکی به هم تعارف می کنند …
وقتی نفهمی کی سیگارت را روشن کردی و کی کشیدی
و کی خاموشش کردی یعنی یک جای کار می لنگد بدجور …
تلخ ترین قصه دنیاست
صبح تا شب بخندی اما شب تا صبح تنهایی سیگار بکشی
تنهایـی یـعنی …
یـه بـغض ِ کهـنه و یـه چشـم ِ خـیس و…
یـه موزیک لایت و…
یـه فـنجون قهـوه ی ِ تـلخ…
و سیگار…
حالا که رفته ای
مرد شده ام ..
بسته بسته سیگار می کشم
تا تو را دود کنم
در خیال خسته ام !
جای لب هایت
سیگار می گذارم
جای خودم
سیگار را آتش می زنم
سیگار میکشم
یعنی سکوت من از شب تاریک تر شده
راه عبور من از تو باریک تر شده …
سیگار میکشم
یعنی نه عاشقم نه تنها
اما گسسته ام …
سیگار میکشم
یعنی هنوز حس میکنم که باز راهیست سوی تو …
از پشت ویرانه های تخیل ، از پشت قصه ها …
از دوردست نگاه کودکان ، وقتی که می دوند
سوی شکوه و طراوت یک لحظه زندگی …
سیگار میکشم
یعنی که در تمام غزل ها من می نوشتمت ، اما دگر نه من آنم
نه تو سرود من سیگار های من ، تنها رفیق لحظه سردی که می روی بی تو نشسته ام …
اینجا کنار آتش سرد وجود خویش … آتش کشیدی و اکنون خاکسترم به جاست …
رو پاکت سیگار نوشته :
Smoking seriously harms you and others around you
حالا خودم به جهنم
تو یه نفر around me پیدا کن
که بشه به خاطرش سیگار نکشید
هـِـی ر ِفیق !
دُنیای ِ ما اَندازه ی هم نیست . . مـَن، عـــاشق ِ سیگار وُ گیتارم.
مَـن، روز ها تا ظــُـهر می خوابم
مَـن، هر شَب وُ تا صُــبـح بیدارم
مَن، خیلی وَقتا ساکتم وُ سَـردَم
وقتی که میرم تـــو خودم
شاید پاییـــز ِ ســــال ِ بَـــعـد برگــَـــردم . .
قلبم زیر سیگاری تو بود
بدجور سوزوندیش
سیگارشو روشن کرد
گفتم: این روزا خیلی تو فکری
گفت:می کشی؟
گفتم: نه با دود میونه ی خوبی ندارم
گفت: می خوام برگردم
گفتم: به کجا؟ ازکجا؟
گفت: به خودم. چیزی نگفتم،
گفت:این مدت خیلی درگیر بودم ،ازخیلی چیزها غافل بودم
گفتم: درگیرچی؟ غافل از چی؟
به دود سیگارش خیره شد
و گفت: درگیر عشق غافل از زندگی
حالت فیلسوفانه ای به خودم گرفتم و
گفتم: به قول یه رفیق زندگی چیزی جزعشق نیست…
بدون اینکه به من نگاه کنه آروم گفت:
احتمالا رفیقمون تا حالا عاشق نشده بود
راستی سیگار می کشی؟
سیگار با اینکه می دونه اخر زیر پا له میشه
با این حال تا اخر به پات می سوزه
هوای تو از دود سیگارم هم مضر تر است
دود سیگار به سرفه ام می اندازد هوای تو به گریه
رفت و اثارش پا برجاست
یه قهوه سرد
یه سیگار خیس
یه قاب کج شده
گلدون های ترک خورده
قلب شکسته
روح دریده شده
مطمئنم عوامل پشت پرده دست داشته اند…
خودت اینجوری نبودی
وقتی دلت شکست تنها و بی هدف
شب پرسه می زنی از هر کدوم طرف
روزای خوبتو انکار می کنی
این واقعیتو تکرار می کنی
اطرافیانتو از دست می دیو
افسرده میشیو از دست می ریو
دور خودت همش دیوار می کشی
افسوس می خوری سیگار می کشی
زندگی ام همچو سازم کوک نیست
صدایش به دل نمی شیند هرج و مرجی بیش نیست
اما سیگارم مطربیس
می نوازد
می رقصد
می میرد
پر رنگ ترین خیالت را به غلیظ ترین پک سیگار می سپارم
این بدرقه ی خاطرات توست
یادم تو را فراموش … نه نمی کند…
اشک های من
پشت سر تمام خاطراتت
بازنده من…
کودکانه ام از بوی دود سیگار پدربزرگم نفرتم می شد
سال ها که گذشت در تک تک لحظه ها ٬
خوب حس کردم درد بزرگ شدن را
سیگار دوایش بود
نبودی
با سیگارم تنهایی پر می کردم
گذشت
امروز قرار بود که بیایی
اما کلاغی از سوی تو آتشی برایم آورد
گفت : روشن کن! بکش! که او دیگر نمی آید
دلت روآتش زدی و خودت رو دربند کاغذی کردی
که وقتی آتیش می گیره دود کنی؟
این روزها میلی به سیگار کشیدن ندارم
کمی برایم ناز کن …
خمیازه های کشدار سیگار پشت سیگار
شب گوشه ای به ناچار سیگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است
لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار
اندیشه فولادوند
هر شب همین بساط است، چای و سکوت و یک فیلم
بعد از مرور اشعار سیگار پشت سیگار
ته مانده های سیگار در استکانی از چای
هاجند و واج انگار سیگار پشت سیگار
اندیشه فولادوند
نیکوتین سیگارآدم ها را جذب نمی کند
آدم ها به دود سیگار معتاد می شوند
خیره می شوند به دود و غرق در خاطرات
آدم ها معتاد خاطرات می شوند …
سیگارهای تلخ مرا به خواب های شیرین بردند
کاش می توانستم خواب هایم را به تصویر بکشم
روزگار می گذرد
شب ، روز
شب ، روز
سیگارهای تلخ تکرار می شوند خواب های شیرین ، اما …
با کامی تلخ از جویدن هزار بسته ته سیگار
بیا آخرین پک را به عشق بزنیم
دود می شویم همین روزها…
اینجا زمین است
هیچ چیز عجیب نیست
آدم ها آرزوهایت را مثل سیگار دود می کنند و به آسمان می فرستند …
نمی دانم …
سیگار می کشم یا حسرت نبودنت را
ریه هایم را پر از دود می کنم یا پر از آه رفتنت
نمی دانم تو را دود می کنم یا خاطراتت را
اصلا چه فرقی می کند ؟
تو رفته ای و من سیگار و حسرت و آه را با هم می کشم
اینکه گاهی سیگار می گیرد در دست
یعنی هنوز هم نشانی از تو در خاطرش هست
نه …
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگه در این زمانه دوست ندارم
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد از تو دریغ می کند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا گفته می گذارم …
تا روزگار بویی نبرد که …
گفتم که …
دیگه کاری به کار عشق ندارم !
بعد از رفتن او
من و ته سیگار و پنجره نیمه باز
مانده ام که کدام یک برای سقوط مناسب تریم؟
اشتباه می گیری من را با صندلی ، با در ، با دیوار
با عطر ملایم زنی که توی تاکسی کنارت می نشیند
و معلوم نیست تا کدام چهار راه فقط زنی ست که کنارت نشسته
حساب تو از همه ی خیابان ها جداست
و از همه ی بیمارستان ها ، اداره ها ، بانک ها
حساب تو چیزی نیست که در کرایه ی یک مسیر کوتاه جا شود
تو با همه ی عابران پیاده فرق می کنی
و با همه ی مردها که سیگار می کشند و از راننده تشکر می کنند
این را وقتی کنارت نشسته بودم و برایم از عشق می گفتی ، فهمیدم
اما تو نفهمیدی هر زنی که روسری اش قرمز بود من نیستم!
آن روز بوی سیگار می دادی …
و من می دانستم که تو سیگار نمی کشی !
از آن روز که رفته ای
کارت شارژها را سیگار می خرم
و با خیابان حرف می زنم
همین طوری پیش برود
گوشی را هم باید بفروشم کفش بخرم
سیگار دیگه آرومم نمی کنه
یه مسکن قوی می خوام
بوی تو … آغوش تو … تو …
ته سیگار هایم پوکه های خاطرات است
که شلیک می کنم وسط مغزم
می کشد مرا
اما شاید تو را فراری دهداز ذهنم
همه را خطا زدم
پاکت بعدی خشابی دیگر …
آنقدر سیگار می کشم
تا تلخی سیگار
شیرینیِ تو را از خاطرم ببرد …
یادته می گفتی یک نخ روشن کن دوتایی بکشیم ؟
از وقتی رفتی به یادت تمام سیگار ها رانصفه می کشم
گفت : اینقدر سیگار نکش می میری
گفتم : اگه نکشم می میرم
گفت : اگه بکشی با درد می میری
گفتم : اگه نکشم از درد می میرم
گفت : هوای دودی جلوی درد رو نمی گیره
گفتم : هوای صاف جلوی مرگو می گیره؟
نگاهم کرد و گفت : بکش …
با یک گریه ی مشترک
یک لیوان چای انفرادی و یک نخ سیگار
که دل کشیدنش را ندارم
جنون امشب را شروع می کنم
صبح دوباره همان آدم سابق می شوم
که به تمام دنیا صبح بخیر می گوید …
سیگار روشنت را در جنگل خشک و آشفته روح من انداختی
بعد پرسیدی : مزاحمت که نشدم ؟
خندیدم و گفتم : نه اصلاً …
بی تو نه شعر می چسبد نه مرور خاطره ها نه سیگار
من تو را می خواهم
می فهمی ؟ …
به ته سیگارهایتان احترام بگذارید
نیندازیدشان زیرپا
چرا آدم ها عادت دارند
هرکه به پایشان سوخت را می اندازند زیر پا ؟
سیگارت را پشت دست من خاموش کن
بگذار این داغ نشانی باشد
برای دیگر دل نبستن ها …
سیگار بهانه است
و من باز عمیق تر پک می زنم
تا خاکستر کنم روزهای بر باد رفته ام را …
کام اول و عمیق از سیگار
طعم قهوه گوشه دنج کافه
بوی برف که می بارید
و دست های که روی پیانو می رقصید
فرصت عاشقی کردن بود
جای تو خالی اما …
سیگار نمی کشم
نه اینکه نکشیده ام
آخرین بار که روبه رویم چشم هایش را بست
آخرین نخ را کشیدم
بعد ترک کردم
او را
خاطراتش را
و سیگار را …
تمام آنچه را که آرامم می کرد
خــامـوش شـدی در مـن
درست مـثل ســیگاری نیــمه
که پــرت کـرده بـاشـند مــیان جـــوی آب
این سیگارهای آخر شب عجب بوی تو می دهند
می گویند سرطان زاست ولشان کن حتمــــا تــــو را نشنیده اند
شمرده بودم پنج سیگار تا خانه ی او راه بود
حالا دیگر کوچه به کوچه ، سیگار پشت سیگار می گردم و نمی رسم
هیچ قطاری از این اتاق نمی گذرذ
من اینجا نشسته ام و با همین سیگار
نمی شنوی … ؟ سرم دارد سوت می کشد …
تند تند پک می زنی و من خیره به رقص دودهایت نگاه می کنم
به فیلتر سیگارت نگاه می کنم که بین لب هایت قرار دادی
می ترسم از روزی که مانند سیگارت تند تند پک بزنی عشق مان را
و زندگی من مانند دود سیگارت زود محو شود در یادت
حالا که رفته ای مرد شده ام
بسته بسته سیگار می کشم
تا تو را دود کنم در خیال خسته ام
هی کافه چی !
بگو سیگار برایم بیاورند
آهای مردهای هرزه بیایید روی میز من شاید غیرتی شد و برگشت …
زندگی مثل سیگار می ماند
اگر خاموش شود می شود روشنش کرد
اما مزه ی اولش را که نمی دهد هیچ مزه ی زهر مار می دهد …
نفس هایم بی تو
بوی خاکستر سیگار پیرمردی را می دهد
که به جوانی ازدست رفته اش می اندیشد