پرواز کرد عاقبت
ماهی که شوری دریا برای نمک گیر کردنش کافی نبود !
ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍهیم ﺑﺎشیم ولی یادمان باشد که
ﺁﺧﺮﺵ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﻄﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﯼ ﺭﻭﯼ سنگ ﻣﺮﻣﺮ ﯾﮏ ﻣﺘﺮﯼ ﺧﻮﺍهیم ﺷﺪ !
اگه از کیفیت کسی که روش زوم کردیم راضی نیستیم
قبل از متاسف شدن واسه اون یه کوچولو هم به فکر ارتقای لنزهای خودمون باشیم !
خستگی را زندگی کرده ام
می خواهم کمی هم زندگی را خسته کنم !
کاش باشی و بتوان شامه پر کرد از بوی تو
ای شب بوی شب های بی بوی من
کجایی ای منِ من ؟
کجایی ای من ؟ تا جانی دوباره بخشی این من را …
بی تو این من تهی است ، هیچ است و پوچ
با تو این من ، من است
آری با تو ای مادرم …
تفنگ توی دست فقط یه وسیله س
این قلبای سنگی هستن که آدمارو میکشن !
روی هرکی دست گذاشتیم
رومون پا گذاشت !
ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺗﻪ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺎ ﺗﻪ ﺩﯾﮕﺶ ﺣﺎﻝ ﮐﻦ !
ﻫﯽ ﻧﺸﯿﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﻪ آﺧﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪﻡ
اگر من بزرگ نمی شدم ، پدربزرگ هنوز زنده بود
اگر من بزرگ نمی شدم ، موهای مادرم سفید نمیشد
اگر من بزرگ نمی شدم ، مادربزرگ در ایوان خانه باز می خندید
اگر من بزرگ نمی شدم ، تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم بود
اگر من بزرگ نمی شدم ، غروب جمعه برایم دلگیر نبود
اگر من بزرگ نمی شدم ، هیچوقت نمی دیدمت و دلم برایت تنگ نمیشد
ای کاش من همیشه کودک می ماندم
چقدر گران تمام شد بزرگ شدن من …
بدترین چیز اینه که محبت مادرو با “هان” و “چیه ؟” جواب بدی
ولی زنگ یه غریبه رو با “جانم !”
متاسفم برای بعضیا …
یادمون باشه که ھمیشه
خواستنی داشتنی نیست !
هیچوقت به ناحق پا روی کسی نزارین
یادتون باشه دست زمونه پای خیلیارو قطع میکنه !
گاهی لبهای خندان
بیشتر از چشم های گریان درد می کشند !
از اینایی که هرچقد دلشونو میشکونین
و ناراحتشون میکنین ولی هیچی نمیگن خیلی بترسین …
یه روز بی سر و صدا میرن و شما میمونین و حسرت و یه دنیا پشیمونی !
عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی که هیچوقت یادم نمی آید
کی خوردمشان …
در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که به رگ هایت جاری است!
وقتی از درد به خود می پیچیدم
همسایه ها گفتند: چقدر قشنگ قر می دهی…
و سالهاست من هنــــــــوز
رقاص پردرد خیابان هایم…
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند
داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند
زمینت می زنند…
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که اگه جفت نباشند …
هر کدومشون هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه لنگه به لنگه اند …
کاش خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
بگذآر سُ _ ک _ و _ تـ قآنون زندگی مَن بآشد…
وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند….
سکوتـــــــــــــ و دیگر هیچ نمی گویم …!
که این بزرگترین اعتراض دل من استـــــــــ به تو
سکوت را دوستـــــــــ دار به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ …..
خدایـــــــــــــا چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم شادروانمان می کنی ؟ !
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
امشب هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم …
امروز چه کرده ایم که فردا لایق زنده ماندن باشیم
شرم می کنم
با ترازوی کودک گرسنه ای که در پیاده رو نشسته است
وزن سیری ام را بکشم
هنگام به گریه انداختن زن مواظب باشید
خدا اشک های او را می شمارد
همه از خاکیم و به خاک برمی گردیم
مهم اینه که به لجن تبدیل نشیم
بیچاره گل فروش
تنها کسی است که وقتی با گل وارد خانه می شود
همه غمگین می شوند
خسته اونی نیست که خوابیده
خسته اونیه که نمی تونه بخوابه
وای از اون روزی که آدم ها قبل از اینکه بزرگ بشن
بزرگشون کنن
گفتند به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان اما حرفی از وسعت آرزوهایمان نزدند
دنیای اطرافمان را با پرده ی سینما اشتباه گرفته ایم
یکی فراموش می شود یکی خاموش می شود یکی می میرد
و ما تماشا می کنیم
خدایا یه خواهش ازت دارم
مارو با کساییکه دوستشون داریم امتحان نکن
دست همیشه برای زدن نیست
کار دست همیشه مشت شدن نیست
دست که فقط برای این کارها نیست
گاهی دست می بخشد نوازش می کند
و احساس را منتقل می کند
گاهی چشم ها به سوی دست توست
دستت را دست کم نگیر
مواظب باش به کی دست میدی
وگرنه همه چیتو از دست میدی
مواظب حرف هایتان باشید
حرفها گاهی از زباله های هسته ای هم خطرناک ترند …
بعضی هایشان را در هیچ جای این کره ی خاکی نمیتوان چال کرد !
روی سنگ قبرش نوشتند :
اولین باری نَبود که مُرد
خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم است روی سماور ، توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است ، بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد ، نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است …
نفس بکش !
نفس بکش !
نفس بکش لعنتی !
نفس بکش !
نفس …
دکتر سرش را تکان میدهد و پرستار هم
دکتر عرقش را پاک میکند
و کوههای سبز بر صفحه ی مانیتور کویر میشوند !
کثیفی رو با رنگ سیاه مثال میزنن
ولی کثیفی با سیاهی خیلی فرق داره !
وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را
مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز
نه روز “زن” و نه روز “مرد” که روز “انسان” است …
خسرو شکیبایی : پسر تو چند سالته ؟؟؟
پارسال ۱۶سالم بود بچه بودم ؛ دو روز بعد بابام مرد
بازم ۱۶سالم بود اما دیگه بچه نبودم !
بدترین درد کدومه ؟
یکی گفت : عاشقی
یکی گفت : تنهایی
یکی گفت : دلتنگی
یکی گفت : فقر
اما هیچکس نگفت :
دردهای شب تا صبح مریضا خصوصا کودکای سرطانی !
اینم اس ام اس هم از طرف بی اس ام اس تقدیم به متولدین آبان
آبان ماه نیست
آبانیا همه ماهن !
جایی خواندم ما آدم ها زنده ایم به سبب آنکه کسی دوستمان داشته باشد
سوالی پیش آمد !
من برای چه زنده ام ؟
گاهی باید بعضی احساس ها رو بذاری توی خونه ی سالمندان دلت
و اینقدر بهشون بی توجهی کنی تا بمیرن !
سنگین تر از آنم که
با گریه سبک شوم …
گریه کردن و خرد شدن کافی نیست
در جواب رفتن تو باید مرد
شاید گوشم بدهکار نباشد
ولی قلبم تا دلت بخواهد ورشکسته است …
کاش إنقدری که آدما دلمون رو شکستن
یه بارم خلوتمونو میشکستن
گذشته را که به یاد می آورم از حال میروم !
کمترین آرزویم برایت این است که با چشمان مهربانت
هرگز نامهربانی روزگار را نبینی هرچند که با من نامهربان بودی
ظاهرا آرومم
ولی رسما داغونم
گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده دست بکشد
و رها کند و قبول کند که جنگیدن بس است …
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید
روزگار خودی نشان بدهد و همه چی دست به دست هم دهد
تا اوضاع رقم بخورد و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوری
ما گول خوردیم وقتی گفتند سلام سلامتی می آورد
ما از همان روز که به عشق گفتیم سلام تا به امروز تب کرده ایم
چه سلامی ؟ چه علیکی ؟ ما جوابی هم از عشق نگرفتیم
شرم می کنم
با ترازوی کودک گرسنه ای که در پیاده رو نشسته است
وزن سیری ام را بکشم
هنگام به گریه انداختن زن مواظب باشید
خدا اشک های او را می شمارد
همه از خاکیم و به خاک برمی گردیم
مهم اینه که به لجن تبدیل نشیم
بیچاره گل فروش
تنها کسی است که وقتی با گل وارد خانه می شود
همه غمگین می شوند
خسته اونی نیست که خوابیده
خسته اونیه که نمی تونه بخوابه
وای از اون روزی که آدم ها قبل از اینکه بزرگ بشن
بزرگشون کنن
گفتند به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان اما حرفی از وسعت آرزوهایمان نزدند
دنیای اطرافمان را با پرده ی سینما اشتباه گرفته ایم
یکی فراموش می شود یکی خاموش می شود یکی می میرد
و ما تماشا می کنیم
خدایا یه خواهش ازت دارم
مارو با کساییکه دوستشون داریم امتحان نکن
دست همیشه برای زدن نیست
کار دست همیشه مشت شدن نیست
دست که فقط برای این کارها نیست
گاهی دست می بخشد نوازش می کند
و احساس را منتقل می کند
گاهی چشم ها به سوی دست توست
دستت را دست کم نگیر
دور گردنش شال پیچیدند و سرش کلاه گذاشتند و رفتند
کسی نفهمید همین محبت ها آدم برفی را آب کرد
کاش دنیا چند ثانیه خفه می شد
تا من با خودم گپی بزنم
به هرکس عاشقی که می نگرم در شکایت است
درحیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟
مراقب باش به چه کسی اعتماد می کنی
شیطان هم یک زمانی فرشته بود …
ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﻨﻔﺴﯽ ﻫﺴﺖ ؟
هر چقدر عینکم را تمیزتر می کنم دنیا کثیف تر می شود
زنــدگـی اتّفــاقِ نـادریـست کـه
بــرای بـعضـی از زنــــده ها می اُفتــد
عشق های امــروزی
بی نام
قابل انتقال به غیر
و معاف از احساس می باشند ...
چشم هایم را می بندم
گوش هایم را می گیرم
زبانم را گاز می گیرم
وقتی حریف افکارم نمی شوم
چه درد ناک است فهمیدن خیانت عشقت …
گرگ همان گرگ است ، شغال همان شغال
و بین این همه حقیقت تنها آدم است که آدم نیست !
واقعیت ها را هر روز صبح جا می گذارم پشت اتاق گریم
از بس آدم ها واقعی بودنمان را دوست ندارند …
هیچ کس در این دنیــــــــــا سـرش شلــوغ نیست
همه چیـــز به اولـویت ها بر می گـردد
مواظبم باشید دست هایم را بگیرید
می گویند آلزایمر گرفته ام اما من فقط دنیایتان را نمی شناسم
وقتى با یک دست نقاب هایشان را نگه داشته اند
و با دست دیگر کلاه بر سرم مى گذارند
انتظار زیادیست که بخواهم نوازشم کنند …
دنـــــیـــــــا
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم
محتاج یک خواب بی بیداری ام
آدم ها موجوداتی هستند
که برای نزدیک شدنسان
باید ازشون دوری کرد …
دور باشی و تپنده
بهتر است از این که
نزدیک باشی و زننده
وضعیتی ﺷﺪﻩ ﮐﻪ
ﻫﺮ کی خوبی می کنه ﭘﺎی ﻟﺮﺯش هم می شینه
کنــارت هستند
تا کـــی ؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند
از پیشــت می روند یک روز
کدام روز ؟
وقتی کســی جایت آمد
دوستت دارند
تا چه موقع ؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنند
عاشــقم هســتند برای همیشه؟
نه …
فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام بشود
و این بازی باهــم بودن تا ابد ادامه دارد …
کارهایی رو که باهام کردی رو باید بنویسم
نه برای اینکه همه بخونن و بگن عالیه
برای اینکه خفه نشم
همین …
همه بدهی هایم را که صاف کنم
به دل خود مدیون می مانم
برای تمام :: دلم می خواست :: های بی جواب مانده اش ..
در عشقی که دروغ به اصلی جدا ناپذیر از آن تبدیل شده است
رفتن … آری رفتن بهتر است
بغض ها را گاهى باید قورت داد
عاشقانه ها را از پنجره تف کرد و درها را به روى همه بست
گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد…
اگر حرف وزن نداره
پس چه جوریه که حرفات کمر من رو شکست ؟
زیادی که خودتو دست پایین بگیری
می افتی زیر پای کسی که یه روز به اوج رسوندیش …
یکی برای هر نفس حوایی دارد
و دیگری هوایی برای نفس هایش ندارد …
فاصله تان را با آدم ها رعایت کنید
آدم ها یکدفه می زنند روی ترمز و آن وقت شما مقصر می شوی …
زمونه ی بدی شده
حتی با افزودنی های غیرمجاز شیمیایی هم
اعتباری بــه ماندگاری بعضی رابطه ها نیسـت …
این روزها همه آدم ها درد دارند
درد پول
درد عشق
درد تنهایی
این روزها چقدر یادمان می رود زندگی کنیم …
این روزها احســــــاس می کنم شــــــدیدا هستم
و در عیـــن حـــــــــــــــال عمـــــــــــــــــــــیقا نیستم
آدم ها موجوداتی هستن
که برای نزدیک شدنشون
باید ازشون دوری کرد …
دور باشی و تپنده بهتر است از این که
نزدیک باشی و زننده
این مفهوم را در رگ هایت جاری کنی دیگر تنها نیستی
تو عشق
به هر کی بیشتر محبت کردم بیشتر پای لرزش نشستم
کنارت هستند
تا کـــی ؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند
از پیشت می روند یک روز
کدام روز ؟
وقتی کســی جایت آمد
دوستت دارند
تا چه موقع ؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوست داشـتن پیدا کنند
می گویند : عاشــقت هســتند برای همیشه
نه فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام بشود
و این است بازی باهــم بودن …
بعضی چیزها را باید بنویسم
نه برای اینکه بقیه بخونن و به به چه چه کنن
فقط برای اینکه خفه نشم
همه بـدهی هایم را هم که صاف کنم بــه دل خــود مدیون می مانم
برای تمام دلم می خواست های بی جواب مانده اش …
در زمانه ای که دروغ و واقعیت دستشان در یه کاسه است
چگونه می توان عاشقانه های واقعی را پیدا کرد ؟
دلم عاشقانه می خواهد …
بغض ها را گاهى باید قورت داد
عاشقانه ها را از پنجره تف کرد
و درها را به روى همه بست
گاهى هیچ کس ارزش دچار شدن را ندارد …
اگر حرف وزن نداره
پس چه جوری کمر آدم رو می شکنه ؟
زیادی که خودتو دست پایین بگیری
می افتی زیر پای کسی که یه روز به اوج رسوندیش ..
وقتی عشق واقعی وجود نداره
بهتره آدم عاشقانه هاشو چال کنه
یه دست سیمانم روش بکشه
که اگر خودش هم خواست دیگه نتونه وارد بازی یه عشق دروغی شه
ﺟﻨﮕﻞ فقط دیدنی نیست
ﻓﻘﻂ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺟﻨﮕﻞ ﭼﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ
آن گاه که در کنار تو بود
فرشته اش می خواندی
حالا که در کنار دیگریست فـ ـ ـ ـ ـاحـ ـ ــ ـ ـشـ ــ ـ ـ ـه ؟
تف به تو …
از روی کینه نیست اگر خنجر به قلبت می زنند
این مردمان به شرط چاقو دل می برند …
در این زمانه
آدم ها حتی حوصله ندارند
به حرف های سر زبانی یکدیگر گوش دهند
چه برسد به اینکه بخواهند سطر سطر روح تو را بخوانند
در واژه نامـه ی مجـازی …
هیچ کس نمی داند
چقدر جای شادی بی سبب در دلم خالیست
آهای روزگار
برایم مشخـــص کن اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت هماهنگ کنم
یک دیگر را گم کرده ایم
تا یکی دیگر را پیدا کنیم
به همین سادگی …
روزها نمی گذرند ما می گذریم از هم
و هیچکس سوالى نکرد
حداکثر سرعت مجاز چند بود
مردم این روزها قیمت هر چیزی رو می دونن
ولی ارزش هیچی رو نمی دونن …
بزرگترین اشتباه یک مـرد اینـه
کـه بـه مرد دیگـه ای فرصـت ایجاد لبخـند
روی لب های زن مورد علــاقه اش رو بـده
همیشه چوب سوختنی نیستخوردنی هم هست
ما همیشه چوب سادگیمون رو می خوریم
دست هر کس را می گیری برای بلند شدن
آماده می شود برای سوار شدن
این دیوانگیست که همه شانس ها را لگدمال کنیم
بخاطر اینکه در یکی از تلاش هایمان ناکام مانده ایم
آدم هزاران متر زیر خط فقر باشه
اما یک میلی متر هم زیر خط فهم نباشه
سر سری رد شو و زندگی کن
دقّت دق ات مــــی دهـــــد …
اعتماد های رفته
مرام های مرده
باور های زنده به گور شده
بر کدامین مزار فاتحه بخوانم
ندیه ای ؟
همان انگشت که ماه را نشان می داد ماشه را کشید …
لانه ات را بر حباب حوصله مردمان نساز
تا آواره بی حوصلگی شان نشوی …
آدم ها می روند و یادشان می رود بگویند به کجا ؟
آدم ها می روند و یادشان می رود برگردند
و آدم ها هیچ وقت آدم نمی شوند …