نفسهایم را بشمار
چون آنها را به قیمت دوست داشتنت از دست میدهم
نه برای گذر عمر !
برای عاشق شدن نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت
برای عاشق شدن باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت !
حلقه ی بازوانت تنگ تر می شود
و من آزادتر گُم می شوم میان دنیایی که فقط اندازه ی یک من جا دارد !
دلم برایت تنگ نشده اصلا
دوست ندارم ببینمت هیچوقت
خاطراتمان تکرار نمی شود دیگر هرگز
اما با تمام وجود دوستت دارم همیشه !
ماه و این همه آسمان
“تو” و این همه مهربانی
چه تشبیه زیباییست !
مهم نیست دور باشی یا نزدیک
از رو به رو بیایی یا روی برگردانی از من
ماه را از هر طرف که ببینی ماه است …
خواستنت تمام شدنی نیست
خواستنی تر میشوی هر لحظه …
کاش میشد فقــــط تو را داشته باشم و خدا هی بپرسد : خوب ، دیگر چه ؟!
من بگویم : هیچ ، همین کافیست !!!
شاید تنها کسی نیستم که دوستت دارم
اما کسی هستم که تنها تو را دوست دارم !
دیدار تو فلسفه ی شیرینِ بودن است !
خدایا تمام دنیا از آن تو ، این یک نفر برای من
من دنیا را بی او نمی خواهم !
خوشا به حال قلبم چون از تو جان گرفته
نبض وجودم از تو خط امان گرفته
خوشا به حال جانم که مرگ او غم توست
براى وصف رویت قلبم زبان گرفته
اگر گفتی چگونه می شود مرده ای را زنده کرد ؟
فرض کن من مُرده ام ، حالا بخند …
هر ثانیه در لحظه هایم “تکرار” میشوی و “تکراری” نمیشوی …
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ ، ﻫﻨﺮﯼ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ
ﻫﻨﺮ ﺑﺰﺭﮒ اینه که ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﮔﻢ ﻧﮑﻨﯿﻢ !
احساس مهربان تو عطریست که هر لحظه به مشامم میرسد
نازنینم فردا زیباست و تو زیباتر از فرداها …
در این دنیای بزرگ و لیک کوچک
تنها باریک کوچه ی گذر تویی به عشق
و تنها در آغوش توست که میتوان خفت به مرگ
ای شایسته ترین آوای هستی من …
خیالت معجزه ای است که هر روز غرقش میشوم و نمی میرم !
عاشقانه دوست داشتنت
تنها کار عاقلانه ای ست که از دلم بر می آید !
تمام دکترها جوابم کرده اند
عجب سرطان بدخیمیست دوست داشتنت !!!
برف ، باران و شالگردن همه بهانه است
زمستان آمده برای تماشای تو !
دوتا صدا هست که خیلی دوسشون دارم :
صدای تو وقتی که هستی ، صدای اس ام اس هات وقتی که نیستی !
“تو” تکرار نمی شوی ، این منم که دلبسته تر می شوم !
یا خوشگل باش یا مهربون
هر دوتاش با هم انصاف انصاف نیست !
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ
ﺧﺪﺍ ﻫﻢ شک ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻏﺎﺯِ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻭ ﺣﻮﺍ ﺑﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ !
در کلبه ای که نگاه تو فانوسش باشد
هزاران زمستان پشت درش می مانم !
برایت آسمانی خواهم کشید
پر از ستاره های همیشه نورانی
تو در کنار من روی ابرها
من غرق آنهمه مهربانی
“تو” دوم شخصِ مفرد نیست
همه ی زندگیِ “من” است !
جز دست تو ، اندازه ی من شالی نیست
سرد است بیا ، شال مرا تنگ ببند !
دلم یه رمان میخواد که اولش من و تو باشیم ، آخرش ما !
فک نکن که ندید بَدیدم
ولی من هیچ جایی شبیه ت ندیم !
چشم وقته زیباست که برای اشک باشد
اشک وقته زیباست که برای عسق باشد
عشق وقته زیباست که برای تو باشد
تو وقتی زیبایی که برای من باشی !
پای صندوق عشق میزان رای دل هاست
فلاسفه هیچ کاره اند !
گاهی بی دلیل نباش
گاهی بی دلیل بد باش
میترسم چشم بخوریم
آنقدر که با هم خوبیم !
دنیا ارزانی آدمهایش !
فقط من باشم و تو ، دو فنجان چای به ضمیمه لبخندت …
عجیب نیست که پلنگ جفت آهوست
گیلاس مست می کند و برف داغ است
در کشور آغوش تو حتی عجیب نیست که روز و شب بهم برسند
و صبح تا ابد پشت در یک اتاق منتظر بماند !
به دوست داشتَنت مشغولم همانند سربازی که سالهاست
در مقری متروکه بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد !
دست های من هی آب می روند و تو هر شب ماه تر می شوی !
دوست داشتنت بوی باران می دهد
همان قدر بی مقدمه ، همان قدر بی دغدغه
فقط یادت باشد مثل باران مرا بی واسطه دوست داشته باشی !
عشق تو عبور ماه است
از خیابان در شب حکومت نظامی !
چقدر نوازش دست های مهربان تو خوب است
و من چه زود دلم برای همه ی چیزهای خوب تنگ می شود !
به هرکس می گویم “تـــــو” به خودش میگیرد
اما نمی دانند که هیچکس برای من “تـــــو” نمی شود !
بگذار لبهایت برای بوسیدن باشد
چشمهایت به اندازه ی کافی حرف برای گفتن دارد !
حسادت یا خساست ؟
اسمش را هرچه میخواهی بگذار ، من میخواهم تو فقط عزیز دل من باشی !
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻧﺒﺎش
ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻭقتها ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ “ﺗﻮ” ﺩﺭ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ !
هرچه بیشتر می گریزم به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم در آب های شیدایی ، از همه سو به تو محدودم !
هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم و در تو پایان می گیرم …
هی تو ! کمی نزدیکتر بیا اما چیزی نگو
بگذار فقط ، بگذار چشمهایمان این همه دوست داشتن ها را زیرنویس کند !
از نویی شعرم پیداست کهنگی عشقت !
وقتی میخندی ، عشق کوچکترین اتفاقیست که می افتد !
خسته ام
بیا برای من کتاب بخوان
برای من چایی بخور و کمی برای من بخواب
من هم برای تو میمیرم !
مردم همیشه تو را به خدا سوگند میدهند
اما برای من تو آن همیشه ای که خدا را به تو سوگند میدهم !
شعر را به تو میسپارم ، کلید خانه و چراغ را ، خودم را هم به تو میسپارم
سفارش نمی کنم چون خیالم راحت است !
برای خانه ام چند متر آسمان میخرم و یک دوجین ستاره
نمیخواهم اینجا غریبی کنی ماه من !
من را شمعدانی بدان در گلدانی کوچک
که بیشتر از آب و آفتاب به تـــــــو نیاز دارد !
ﻫﻮﺍﻳﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ باد ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺗــﻮ !
تمام پل های پشت سرم را خراب کردم و تمام راه هایی که مرا به گذشته ی بی تو می برد
نه قصد برگشت دارم نه می توانم به جایی بازگردم که آنجا نبوده ای !
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ
ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﻣــــــﻦ ﺑﺎﺷﺪ !
مثل عکاسی ماهر نگاهت میکنم
از نزدیک ترین زاویه ممکن و سرت را دقیقا رو به رویم نگه می دارم
خورشید را روی صورتت پخش می کنم
و در ذهنم از امروز تو عکس می گیرم برای روزهایی که نیستی !
من شانه های تو را می خواهم
و خیابان های خواب هایم را …
به اندازه ی …
بی خیال ! تو فکر کن دوستت ندارم
من از پس اندازه گرفتنش بر نمی آیم !
مثل گنجشک ها دوست دارمت
مثل گنجشک هایی که میدانند پای کدام پنجره ای ، نزدیک کدام درخت !
مثل گنجشک ها بغض میکنم وقتی پنجره را می بندی و میمانم پشت شیشه ، زیر برف و یخ میزنم از شب !
من گنجشکم و مثل گنجشک ها دوست دارمت ، دانه بریزی یا نریزی !!!
در صفر مطلق ذوب میشوم
وقتی به کفش هایت کنار کفش هایش فکر میکنم !
پای فکر تو که وسط باشد
خیابان به کنار ، اتاق هم قدم زدن دارد !
می شود در همین لحظه از راه برسی و جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم جرات نکنند از این لحظه عبور کنند ؟
و من به اندازه ی تمام روزهای کم بودنت تو را ببویم
و در این زمان متوقف ، سالها در آغوشت زندگی کنم بی ترس فرداها ؟
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻪ
ﺧــــــــــــــــﻮﺩﺕ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﺸﯽ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﺑﺮﯼ
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻧﯿﺎﺩ
به روزهای سخت که رسید بسیار تفاوت داشت
آنکس که در روزهای خوب بامن بسیار تفاهم داشت
دلم گرفته
از همه بی تفاوتی ها …
از همه فراموشی ها …
از همه بی اعتمادی ها …
ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻣﻴﺎﺩ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻴﺮﻡ ﺳﻤﺖ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺏ
ﺍﻭﻥ لعنتی ﻳﻪ ﺗﻠﻪ ﺳﺖ
ﺗﻮﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﺒﺮی ﻧﻴﺴﺖ
فقط ﻓﻜﺮ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﻛﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻣﻮ ﻣﻴﻜﺸﻪ
فکر تو را حتی در میان خنده هایم نمی توانم پنهان کنم
هر چقدر می خندم باز غم نبودن تو خودنمایی می کند
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ
غم که نوشتن ندارد
نفوذ می کند در استخوان هایت
جاسوس می شود در قلبت
و آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون
مـــن می خواهـم با تو باشـم
تــــو می خواهـی با من باشـی
من اینجـا و تو آنجـا ولی همچنان خواستن توانستن است
بیشتر مواقع پشت جمله ی عیبی نداره و مهم نیست
یه دل شکسته وجود داره
ﺩﺭﺩ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺩﯾﺪ
ﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺸﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻥ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ
ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﮐﺸﯿﺪﻥ
ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺪﻥ …
ﻫﻤﯿﻨﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻟﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻥ ﺧﻮﺑﻢ ، ﺧﻮﺑﯿﻢ …
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺑﻪ ﺧﻮﺑﻢ
ﺷﻤﺎ ﭼﻄﻮﺭﯾﺪ؟
ﺩﻟﮕﯿﺮﻡ
ﺩﻟـﻢ ﮔﺮﻓﺘــﻪ ﺍﺳـﺖ ﯾــﺎ ﺩﻟـﮕﯿــﺮﻡ
ﯾـﺎ ﺷﺎﯾـﺪ ﻫـﻢ ﺩﻟـﻢ ﮔﯿـﺮ ﺍﺳـﺖ
ﻧﻤــﯽ ﺩﺍﻧــﻢ …
ﺍﺻـﻼً ﻫﯿــﭻ ﻭﻗـﺖ ﻓــﺮﻕ ﺑﯿــﻦ ﺍﯾﻨــﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻔﻬـﻤﯿــﺪﻡ
ﻓﻘـﻂ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧـﻢ ﺩﻟـﻢ ﯾـﮏ ﺟـﻮﺭﯼ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ
ﺟــﻮﺭﯼ ﮐـﻪ ﻣﺜــﻞ ﻫﻤﯿــﺸـﻪ ﻧﯿــﺴـﺖ
ﺩﻟـﻢ ﮐـﻪ ﺍﯾﻨـﻄــﻮﺭ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ ، ﻏﺼـﻪ ﻫـﺎﯼ ﺧــﻮﺩﻡ ﮐـﻪ ﻫـﯿﭻ ،
ﻏﺼـﻪ ﯼ ﻫﻤــﻪ ﯼ ﺩﻧﯿــﺎ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ ﻏﺼـﻪ ﯼ ﻣـﻦ
ﺑﻌــﺪ ﺩﻟــﻢ ﺑـﺪﺟــﻮﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ
ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ …
ﯾﮏ ﻣﻼﻓﻪ ﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ …
ﺑﻪ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺷﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﻡ …
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﮑﺴﻢ ﺑﻐﺾ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ:
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘـــــــــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ
ﻣﺜـﻞ ﺩی ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــــــﺎﻥ
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ ﺁﺭﺯﻭﻫـــــــــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــﺪنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی ﻏﻤﮕﯿــن
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس
بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی سکوت کنی!
فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخری!
تموم که شد بغلش کنی و آروم در گوشش بگی
با من نجنگ من دوست دارم …
دوستت دارم پریشان شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم دانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
خدایا من به کدامین دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم …
نگذار هرکسی از راه رسید
با ساز دلت تمرین نوازندگی کند …
پیش از تو چیزی نبود
بعد از تو چیزی نیست
با تو اما …
یکباره بهانه ای به سر خواهم کرد
تن پوش غم از قلب به در خواهم کرد
بر شوق رسیدن تو دل خواهم داد
هم دوش هوای تو سفر خواهم کرد
به سلامتی پدر بزرگا که یه بار هم خوجگل جوجو عسیسم نگفتن
ولی با زنشون ۵۰ سال عاشقانه زندگی کردن
جای خالیت را انقدر با چشمانم آب می دهم
که باز کنارم سبز شوی …
خدایا مرا چه طعمی آفریدی
که همه از من زود سیر می شوند …
آنقدر دوست داشتنى هستى
که ایستاده هم به دل مى نشینى …
سفری به دور دنیاست
وقتی دستانم تا انتها رویت را نوازش می کنند
چه شب هایی شده
من در فکر تو ، تو در فکر او
هر دو بیدار از عشق
بهترین ها را نه می توان دید نه می توان شنید
آنها را باید احساس کرد مانند حس حضورت در قلبم
ساعـــت ها استـــدلال بــرای دل کنــــدن از تـــو بــی فــایده اســت
هنـــوز عـــاشقانه دوســـتت دارم
به عکست زل می زنم
تا شعری جدید میهمان دفترم شود
دست خودم نیست
به گمانم دست تو است
که می تواند مرا با یک سلام خشک و خالی به آینده امیدوار کند
دنیای زیر آب شبیه دنیای چشم های توست
هر چه بیشتر دست و پا می زنم
بیشتر غرق می شوم
پس چشمانت چه زمان در خواهند یافت که نگاه زاده ی علاقه است ؟
تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه خداست
تنها به نگاه او می سپارمت
همیشه در بهترین جای قلبم خواهی ماند
آنجا که فقط جاودانه ها می مانند
در بند آن نه ایم که دشنام یا دعاست
یادش بخیر هر که ز ما یاد کند
دلمان کوچک است
ولی آنقدر جا دارد که برای عزیزی که دوستش داریم
نیمکتی بگذاریم برای همیشه
محبت چشمه ایست از جنس نور
هم ارادت هم سلام از راه دور
به چــــه تشبیه کنم نــام تو را
به بــــهار یا به آبی زلال دریــــا
ســـــاده تر می گویم تــو تمامیـــت احساس منی
زندگی بی تـــو چه فرقی میکند با مرگ
وقتی نیستی هیچ چیز نیست
هیچ چیز!
بــوی مـاه مـی دهــی
در آسمـانــم بمان …
اینجــا هیـچ قـرصــی آرام بـخــش نیـست
مگــر قـرص روی مـاهت
بهار من تویی
حالا چه فرقی میکند تقویم روی میز
اگر پایان پاییز است آغاز زمستان است یا هر چـیز
لبخندت دنیایم را تغییر میدهد
کافیست بخندی تا ببینی
چگونه در سردترین فصل سال گل از گلم می شکفد
برای من تنها با یک گل بهار می شود
گل روی تو …
کاش هرگز ندیده بودمت!
لعنت بر چشمی که بی موقع باز شود
شیرینترین خاطرۀ دنیا باشی
مالِ من نباشی
زهر میشوی به کامم بدجور
چقدر ماه گرفتگی را دوست دارم
شبیه توست وقتی موهایت را روی صورتت می ریزی !
سفر به فضا سفینه نمی خواهد
تو بگو دوستت دارم فضا با من
دمِ چشم هایت گرم
با آن دوستت دارم های عاشقانه اش
از زیر زبانت که نمی توان حرفی کشید
این رسم زمانه است
که من سنگ تو را به سینه می زنم
و تو سنگ دیگری را
این عاشقانه ها که به تو گفتم
کوه به کوه می گفت بهم می رسیدند !
امسال دو بار یخ زدم
یک بار با آمدنِ زمستان
باری هم از رفتنِ تو
آغوش گرم تـــــو مهر باطلی ست
بر همه ی سردی های روزگار
در آغـــوشم که می گیری حلقه ی دستانت
به دور کمرم حلقه ای ست از جنس نیاز
و ناز من این چشمانم است که با هر پلک زدن تو را هوایی می کند
من “کوهی” از دردم
بـــیا مرا در آغــوش بـــگیر
بــگذار تـــمام غم هایم در عــظمت آغوشت “کاه” شـــود… !
از عجایب عشق
تنها همان آغوشی آرامت می کند که دلت را به درد می آورد
وقتى در آغوشم آرام می گرفت
چشمانش را می بست
نمیدانم از احساسش بود
یا خود را در آغوش دیگرى تصور میکرد!
قصه ازآنجاشروع شدکه خیلی عصبانی بود
گفت اگه دوستم داری ثابت کن گفتم چه جوری
تیغ روبرداشت وگفت رگتو بزن
گفتم مرگ وزندگی دست خداست
گفت پس دوستم نداری
تیغو برداشتم و رگمو زدم وقتی داشتم
توآغوش گرمش جون میدادم اروم زیرلب گفت
اگه دوستم داشتی تنهام نمی ذاشتی
حسود نیستم
اما گاهی بدجور حسودی میکنم به آن هایی که
شب ها در آغوش خـــیالی یکدیگر به خواب می روند
زیــباترین معــاشقه آغوش است
زمانی که عاشق تمام معشوق را در برمی گیرد
آغــوشت بوی تلخ که هیچ بوی غرور میدهد !
و چه لذت بخش است که ریه هایم از عطر مردانگی ات پر شود
قــفل دستانت را بـــگشا
آنقدر خسیس مــباش !
فقط کمی آغوش میخواهم همین
گاهی اوقات آنقدر دلــت گرفته
و آنقدر خــسته ای که مـــحتاج یـــک آغوش میشوی
حتی یک آغوش خیـــالی . . .
“بیــا بــغــلم”
به راستی چه سحر و جادویی ست در این دو کلمه ؟
که شنیدنش در اوج غم ها عجیب آدم را آرام میکند
دیگر بالش هم آغـــوش مرا دوست ندارد
این را از گل های پژمرده شده ی روی لباسش فهمیدم
دریا که آغوش تــــو باشد
من شــناگری میشوم مبتدی!
مرا رهــا کن
بــگذار غرق شوم در این دریــای پــراحســاس
خسته میشه!
کسی که جسم و روحش باهم اختلاف سنی داشته باشه!
هواشناسی انگار نمیداند
یک گوشه ی شهر هرشب بارانیست
من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهی که بلغزد برمن!
من خودم هستم وآن حس غریب که به صدعشق وهوس می ارزد
خوشبختی یعنی
قلبی را نشکنی
دلی را نرنجانی
آبرویی را نریزی
ودیگران ازتو آسیبی نبینند
حالا برو ببین چقد خوشبختی!
مثل باران های بی اجازه وقت و بی وقت درهوایم پراکنده ای
ومن بی هوا ناگهان خیسم ازتو
درغمگین ترین لحظات زندگی ام شادم
که کسی نداند چقد غمگینم بی تو
عادت ندارم درد دلم را به هرکسی بگویم
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم تا همه فکرکنند نه دردی دارم نه قلبی
اگه روزی بی من تنها شدی تو دنیات
اگه نبود مث من کسی فدای غم هات
اگه دلت شکستو هم نفسی نداشتی
یادت بیاد روقلبم چه ساده پاگذاشتی
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک
اما آیا باز برمیگردی؟
چه تمنای محالی!
خنده ام میگیرد!
مث جون کندنه زندگیم و تمام لحظه هام
منم وبغضامو اشکامو درد تنهایی هام
منم وحس بی کسی و از غم پرپرشدن
این یه حقیقته تلخه که دارم از پا در میام
کوچههای علی چپ برفی اند
آهسته بروید
ای غریبه
این همخواب تو همش تو خواب منه …
تنهایی را باور کردم
چقدر دیگر دلم کسی را نمی خواهد
بگذار دیوانه صدایم کنند
بگذار بگویند مجنون فرقی نمی کند!
من تمام هویت خود را از زمانی که اسم مرا دیگر صدا نزدی از یاد برده ام
کاش میدانست که جزئیات چشمانش
کلیات زندگی من است
دیگر از این شهر
می خواهم سفر کنم
چمدانم را بسته ام
اگر خدا بخواهد امروز میروم
نشسته ام منتظر قطار
اما نه در ایستگاه روی ریل قطار
خــــــدایـــا دلــــــم را آنانی می شــــــکنند
که هرگز دلــــــم به شکستــــــن دلشان راضــــــی نمی شود
هیچ حرفی ندارم اما تادلت بخواد
دوستت دارم
با اینکه ازم دوری
اما هر وقت دستمو میذارم روقلبم میبینم سرجاتی
مهربانی را قسمت کنیم ٬ من یقین دارم به ما هم میرسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق ٬ دستهایش تا خدا هم میرسد
گویند زیارت نه به همت است نه به قسمت ٬ به دعوت است
پس ای گروه دعوت شده ما را نزد پروردگارتان یاد کنید
سر کلاس پاتخته ٬ یا یه تیپ شلخته
با خط بد نوشتم ٬ زندگی بی تو سخته
وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
به خدا غنچه شادی بودم دست عشق آمد و از شاخه ام چید
شعله آه شدم صد افسوس ٬ که دلم باز به دلدار نرسید
ما طعم شیرین یافتن را در طعم تلخ از دست دادن یافتیم
و در این میان سهم ما تنها یک یادت به خیر ساده بود
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از کوی تو گریخت
ماکه گفتیم مال یاریم غیر دل چیزی نداریم
بی شما خزون سردیم ٬ با شما ته بهاریم
بی بهانه برای کسی مینویسم
که وجودم به وجود او وابسته است و بی او تنها ترینم
اگه قصر شاهی تو واسه من جائی نداره
کلبه خاکی قلبم قابل تورو نداره
از قلبم پرسیدم عزیزت کیه ؟
گفت اس ام اس بزن ببین کجا میره !
مرا عهدیست با ماهی که آن ماه از آن من باشد
مرا قولی است با جانان که جانان ٬ جان من باشد
مثل باران چشمهایت دیدنی است
شهر خاموش نگاهت دیدنی است
زندگانی معنی لبخند توست
خنده هایت بی نهایت دیدنی است
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد ؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
زندگی پژمردن یک برگ نیست ٬ فرض کن ٬ مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست ٬ با این همه مصیبت ها صبوری هم
از عشق و محبت نیست
تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین
وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین
هر شب که انتظار تو را می برم به روز
شرمنده که بی تو نفس میکشم هنوز
تو این دو روز زندگی شبیه من فراوونه
یه لحظه چشماتو ببند گذشتن از من آسونه
تو اگر پائیز زردی ٬ واسه من بهار سبزی
تو اگر هوای سردی واسه من همیشه گرمی
تو اگه ابر سیاهی واسه من ابر بهاری
تو اگه دشت گناهی واسه من یه بی گناهی
تو اگه غرق نیازی ٬ واسه من یه بی نیازی
تو اگه رفیق راهی ٬ واسه من یه تکیه گاهی
کاش میشد عشق را آغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد
کاش میشد شیشه غم را شکست
دل به دست آورد نه اینکه دل شکست
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه من
یه که گویم که تو باران زمستان منی
عاشقان همه نام و نشانی دارند
آنکه در عشق تو بی نام و نشان است منم
آخرین حرف دلم
عشق هرگز نمیمیرد مگر اینکه عشاق بی وفا باشند
قاصدک ٬ حرف دلم را تو فقط میدانی
نامه عاشقی ام را تو فقط میخوانی
قاصدک همه رفتند هیچ کس با من نیست
تو بگو باز چرا با من می مانی
برگ برگ خاطراتم را خزان بر باد داد
ای گل ناز بهاری آرزویت میکنم
دوستت دارم ولی من با تمام غصه ها
خویش را قربانی یک تار مویت میکنم
در ساحل محبت کلمه ای که لایق تو باشد نیافتم
فقط میتوانم بگویم دوستت دارم
گوشه قلب قشنگت اگر من نباشم غمی نیست
تو منو رندونی کردی عاشقی جرم کمی نیست
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما ٬ دل شوریده و دیوانه خویش
چرا روی نقاشی ها بی خودی سایه میزنی
این همه حرف خوب داریم ٬ حرف گلایه میزنی
اگه منو دوست نداری اینو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگاهت بهم کنایه میزنی ؟
اگه به زور روزگار از زندگیت میرم کنار
میرم که ثابت بکنم عاشقتم دیوونه وار
آدم های زیادی اشک هامو دیدن
اما تنها کسی که اشکامو پاک کرد تو بودی
سلام خوبی ؟ یه سوال داشتم
تو دل منو ندیدی ؟ آخه از وقتی اومد دنبال تو دیگه بر نگشت !
من بگم دوستت دارم با چه رقم یا عددی
تو که بی نهایتی قشنگ تر از من بلدی !
آهو اگر چشم تو بیند ز چرا می افتد
تو هم اینقدر نخور جانا غم دنیا که سر و کار همه آخر به خدا می افتد . .
چشمات واسم یه دنیاست ٬ دلم بی تو کویره
خندت اگه نباشه ذلم خیلی فقیره
کاش می شد در غروب آفتاب
بی صدا با سایه ها کوچید و رفت
توی ساحل روی شن ها قایقی به گل نشسته
یکی با چشمون گریون گوشه ای تنها نشسته
نگاه پر اضطرابش به افق به بی نهایت
ساکته اما تو قلبش داره یک دنیا شکایت
ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی
هیچ عیبی نیست مرا یاد کنی
من که روزی گل صحرای رفیقان بودم
پاییز از زمستون غمگین تره چون بهارو ندیده
ولی من از پاییز غمگین ترم
چون خیلی وقته تو رو ندیدم
تو گفتی از دلتنگی ام برایت بنویسم
اما فکرش را نکردی دفتر دلتنگی هایم در قلبت جا نمی گیرد
امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم
امشب شمع حسرت آرزوهای بر باد رفاه ام ذره ذره آب می شود
امشب برای مرگ آرزوهایم لباس سیاه پوشیده ام
کاش امشب کسی برای عرض تسلیت به خانه دلم می آمد
کاش امشب تو بودی و دلداری ام می دادی و دفتر آرزوهایم را ورق می زدی
اما افسوس که تو نیستی و زندگی بی تو قشنگ نیست
حدیث عشق من و تو
حدیث ابر بهاریست
تو از قبیله لبخند
من از قبیله اندوه
فضای فاصله صد آه
فضای فاصله صد کوه
تو از سپیده و نوری
من از شقایق گلگون
عشق تو تعطیلی نداره ؟
به فکر خودت نیستی فکری به حال خستگی ما بکن
ما هر روز تا دیر وقت خرابتیم !
تقدیم به تو که زبان می گشایی
رگ های فروبسته ی هزار پرسش بی امانم را پاسخ می گویی
و هجوم بی امان نفس هایت دفتر پر برگ ندانسته های اندیشه ام را صفحه به صفحه بر باد می دهد
ای آشنا ! با من سخن بگو
هیچ وقت شعار نداده ام ، که به زور باید لبخند زد
بعضی وقت ها باید تا نهایت آرامش گریست
آن گاه است که تبسمی میهمان لبانت می شود
که زیباتر از رنگین کمان بعد از باران است
هیچ پلی مرا با این همه فاصله به چشمان تو پیوند نمی زند
می دانم هر چه من بیشتر جلو می آیم
رانش چشم های تو فاصله را بیشتر می کند
بــی شــــک جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند
چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق جهـــانی بـــرای تـــــو
حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است
آنرا می بوســــــند این را می شـــــکنند
احساس تو چون طراوت باران است
بر زخم شکوفه های گل درمان است
هر وقت که در هوای تو می چرخم
انگار نفس کشیدنم آسان است
شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط اگر میفهمیدی
حرف هایم به همین راحتی که می خوانی نــــوشته نشده اند
لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت می خواهد “شریک ” شدن
تو خوش باش به همین “با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز
من میخندم به فرداهایت
دعای باران چرا؟ دعای عشق بخوان
این روزها دلها تشنه ترند تا زمین
خدایا کمی عشق ببار
دلم اصرار دارد فریاد بزند
اما من جلوی دهانش را می گیرم
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد
من به قلبم افتخار می کنم
با آن بازی شد ، زخمی شد
به آن خیانت شد ، سوخت و شکست
اما به طریقی هنوز کار می کند
حال آدم خراب پرسیدن ندارد
اما دستانش گرفتن دارد
زیاد فرقی نکرده خودِ خودشه
فقط اونی که داره باهاش قدم میزنه من نیستم
جاگذاشته ام دلی
هرکه یافت
مژدگانی اش تمام “زندگی ام”
من براى تنها نبودن آدمهاى زیادى دوروبرم دارم
آن چیزى که ندارم کسى براى باهم بودن است
آب نریختـــــم که برگردی
آب ریختـــــم تـــا پاک شود
هر چه رد پای توست از زنـــدگی ام
با دستان خالی از دنیا خواهم رفت
نباید نگران باشم چون حداقل با دلی پر میروم
در زندگی گفتن دو چیز بسیار سخت است
اولین سلام و آخرین خداحافظی !
گفتم غم تو دارم
چیزی نگفت و بگذشت
حافظ خوشا به حالت
یارم گذشت و یارت
گفتا غمت سرآید
انقدر زمین خورده ام که رنگ آسمان را فراموش کرده ام
بوی خاک میدهند تمام ارزوهایم !
گفتند فراموشش کن آرام می گیری
فراموشش کردم اما کمی قبر تنگ است !
رفته ای و من هر روز به موریانه هایی فکر می کنم که
آهسته و آرام گوشه های خیالم را می جوند
تا بی خیال نشده ام برگرد !
آری که چه بی رحمانه آمده است که
بماند برای همیشه ، غم تو در دل من
دنیایی که در آن تو نیستی
ارزش نفس کشیدن ندارد
هر شب آب نمک قرقره می کند
گلو درد دارند چشم هایم
گاهی یه جوری می شکننت که
وقتی تیکه هاتو به هم میچسبونی یه آدم دیگه میشی
سخت است اینکه نمرده باشی
و از تو بخواهند گورت را گم کنی
خیلی از خودش خوش قول تر است
خیالش را می گویم که یک عمر است زودتر از خودش آمده سر قرارمان !
تنها یک حرف مرا آزار میدهد ، حتی یک کلمه هم نمیشود
تنها یک حرف مرا هر روز غمگین تر میکند
همان یک “ن” که در ابتدای “بودنت” نشسته است
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقینا پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئنا که پشیمان شده برمی گردد
عشق قربانى مظلوم غرور است هنوز
وقتی چشمانم را روی هم می گذارم
خواب مرا نمی برد ، تو را می آورد از میان فرسنگ ها فاصله
چیزی ویرانگرتر از این نیست
که دریابیم فریب همان کسانی را خوردهایم
که باورشان داشته ایم
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم
برای اینکه نگذارم بیایند
دوستی را که چشم انتخاب کند
ممکن است محبوب دل نشود
ولی آن را که دل انتخاب کند
بی گمان نور چشم خواهد شد
تنهایی قشنگترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به هیـــــچ کـــــس نداری
مرد نیستم اما حرفم یکیست
تو !
ای دلم مستغرق سودای تو
سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو
جان من من عاشقم از دیرگاه
عاشق یاقوت جان افزای تو
موهــــای بلنــــدم را
هیــــچ دوســــت نــــدارم
وقتــــی طنــــابِ دارم می شـــوند
بـــی نــــوازشِ دســــت های تـــــــو
نمی دانی چه رنجیست ماندن
وقتی همه برای رفتن تو دعا می کنند
فقط غروب جمعه نیست که دلگیر است
کافیست دلت “گیر” باشد
بیا با هم خانهای بسازیم
بیهیچ دری به بیرون
تنها دریچهای کافیست
تا به خیابان نگاه کنیم و بخندیم
به این زندانیهای سرگردان
می گویند : شب سیاه است ، من دیده ام سیاه تر از جدائی نیست
می گویند : مرگ سخت است ، اما سخت تر از بی وفائی نیست
می گویند : زهر تلخ است ، من چشیده ام ، اما تلخ تر از تنهائی نیست
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حافظ
حالم بد نیست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی ؟ آفتاب
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدابا این منم یا اوست اینجا ؟
شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی چو می در جام جانم
به بال نغمه آن چشم وحشی
کشاندی تا بهشت جاودانم
لب خشکم ببین چشم ترم را
بیا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگنای این قفس مرد
رسید آن دم که بگشایی پرم را
خنده از لطفت حکایت میکند
ناله از قهرت شکایت میکند
این دو پیغام مخالف در جهان
از یکی دلبر روایت میکند
کوثر است این عشق یا آب حیات
عمر را بیحد و غایت میکند
شمارتو گرفتمو همه ی دردای تو دلمو
با بغض از پشت گوشی سرد تلفن بهت گفتم
پشت خط ولی یکی مدام می گفت :
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد
چند روز دیگه بهار میاد
و همهچیز رو تازه میکنه
سال رو، ماه رو، روزها رو، هوا رو، طبیعت رو
ولی فقط یک چیز کهنه میشه که به همه اون تازگی میارزه دوستیمون
دیـشب
قصـــه ات را
بــــرای کســـی می گفتــم
بـــاز دوبـــاره عـــاشقـت شــدم
کار ِهر روزش شُـده بـود
گذاشتن پـا روی دل من
به گمــانم خیـال کـرد که
قالــی کاشـان است این دلِ صـاحب مـُرده
میان مشغله ها گم شدم
اما دلم برای هوایت همیشه بیکار است
بهشت فاصله ی پلک بالا و پایین من است
وقتی که به “تو” نگاه میکنم
فکرم مسموم شده
از بس هرشب خیال تورا خورد
هرگز کسی را از رفتنتان نترسانید
عادی میشود شایـــــــد هم تا حـــدی که در را برایتــــــان باز کنند
لتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی خشنتر.. عصبیتر..
کلافه تر و تلخ تر و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی
در پــــی دانـه مـرو همچـو کبوتــر ، کـه تــو را
عاقـبت بهــر یکـی دانـــــه ، بــــه دام انـدازنـد
صیـد کن شیـــر صفت، نیم بخور، نیم ببخش
تـا بــه هـرجـا کـه روی ، بـر تـو ســلام انـدازند
به چشم هایت بگو نگاهم نکنند بگو وقتی خیـره ات می شوم
سرشان به کار خودشان باشد
نه که فکر کنی خجالت میکشم ، نه
حواسم نیست ، عاشقت میشوم
ای دل نگفتمت مرو از راه عاشقی ، رفتی؟
بسوز که این همه آتش سزای توست
خوشی با خوبی فرق دارد
به خاطر خوبی ها از خیلی خوشی ها ، باید گذشت
صدا بزن مرا مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار می خواهم باور کنم
مال تو هستم
من بلد نیستم از عاطفه خالی باشم
بگذارید که مجنون و خیالی باشم
تو به نو بودن خود فکر کن و راحت باش
دوست دارم که قدیمی و خیالی باشم
من به مهر تو چنان رام شدم که خدا می داند
من به زلف تو چنان خام شدم که خدا می داند
این چه سحری ست که بر جام نگاهت جاری ست
من چنان جادوی این دام شدم که خدا می داند
فاصله ها در عین کوتاهی
چه بلند خلق شده اند
کجاست دستی که به درازی فاصله ها باشد
امشب هوای سوختنم ساختنی نیست
باید بمیرم و دل من ساختنی نیست
سوزم به شب و سوختنم باشد روز
دیگر دل من با نفست ساخننی نیست
غافل است از غم من یار نمی دانستم
دل نهاد است به اغیار نمی دانستم
همچو مجنونمو سرگشته در این ویرانه
این چنین گشته دلم زار نمیدانستم
دیدمت شبی به خواب و سر خوشم
وه مگر به خواب ها ببینمت
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر خوشا پر کشیدن خوشا رهایی
گستاخی خیالم را ببخش
که حتی لحظه ای یادت را رها نمی کند
خط عابر پیاده ندارد
دست مرا بگیر و از آن رد کن
قرار دیدار ما
هر نیمه شب
خیالت که نمی گذارد بخوابم
شهیدت می کنم
تا نام کوچه دلم شوی
در آب که شستی تن بی تابت را
دیدند تمام رودها خوابت را
لب هام به شکل بوسه ماهی شده اند
بنداز درون آب قلابت را
این روزها
یا به تو می اندیشم
یا به این می اندیشم
که چرا به تو می اندیشم
Can I say I love you today
If not , can I ask you again tomorrow
And the day after tomorrow ?
And the day after that ?
Because I’ll be loving you every single day of my life
می تونم امروز بهت بگم دوستت دارم ؟
اگه نه میتونم فردا بهت بگم یا پس فردا ؟ یا روزهای بعد ؟
واسه این که من هر روز از زندگیم تو رو دوست دار
When you are happy you want
to reach the person you love most
But when you are sad you want to reach
the person who loves you most !
وقتی خوشحالی ، دوست داری به کسی برسی که خیلی دوسش داری …
اما وقتی ناراحتی ، دوست داری به کسی برسی که خیلی دوسِت داره
There are 2 things in life that are very painful :
one is when your love loves you and doesn’t tell you AND
second when your love doesn’t love you and tells you …
دوتا چیز خیلی درد داره :
وقتی عشقت دوسِت داره و بهت نمیگه و وقتی دوسِت نداره و بهت میگه …
I have a heart and that is true
But now it has gone from me to you
So care for it just like I do
Cause I have no heart and you have two
This is a moon which learns from you
That is a sun which respects you
There are stars which shine for you
And here , It’s me who live for you
I may not have the widest arm to hug you when you have problems
I may not have the best shoulder for you to cry on when you need
But I have the biggest heart to keep you forever in it …
Conquer the devils with a little thing called love !!!
بر پلیدیها غلبه کن با چیز کوچکی به نام عشق !
Don’t go for looks , they can deceive you …
Don’t go for wealth , even that fades away …
Go for someone who makes you smile …
Because only a smile makes a dark day seem bright !!!
دنبال نگاه ها نرو ، ممکنه فریبت بدن
دنبال ثروت نرو ، چون حتی ثروت هم یه روزی ناپدید میشه
دنبال کسی برو که باعث میشه لبخند بزنی
چون فقط یه لبخنده که میتونه باعث بشه یه روز خیلی تاریک ، کاملا روشن به نظر بیاد !
Most wonderful pairs in the world are :
HEART & BEAT
NIGHT & MOON
BIRDS & SONGS
ROSES & LOVE
You & Your SMILE , So keep smiling always …
چند تا جفت استثنایی تو دنیا وجود داره:
قلب و طپش اون
شب و ماه در اون
پرندگان و آوازشون
گل رز و نشانه عشق
تو و خنده هات
پس همیشه بخند
بدنم موج برمیدارد روی دریای خیالت
کوبانده می شوم به ساحل تنهایی و شن های داغ خواستن
تو را درخود فرو می کشند و کفم بریده می شود از شوق شیدایی
مشترک گرامی
تاریخ شارژ ارادت ما به شما تا وقتی نفس باقی است اعتباردارد
همراه آخر
در هر ورق زمان نوشته ام :
به یادت میمانم حتی اگر هزار صفحه از تو دور باشم !
تو مثل دعای مادرم از ته دل می آیی …
چشمهای تو یک مرض مسری دارند !
هربار نگاه میکنمت ، تب میکند وجودم …
صبحی که شروعش با توست
خورشید دیگر اضافیست !
خوشبختی مگه چقدر چیز عجیبیه ؟
همین که کنار یک نفر بتونی خودت باشی خوشبختی !
تا می رود خشک شود
عرق قلبم دوباره نامی از تو و باز هم تب می کند قلبم !
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﻴﮕﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﺨﻨﺪﻱ
ﭘﺲ ﻳﻪ ﺩﻝ ﺳﻴﺮ ﺑﺨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻤﻮﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﻗﺸﻨﮕﺖ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ