نیشخند و ریشخند

نیشخند و ریشخند

خفن/خنده/سرگرمی/تفریحی/جوک/sms/عکس/مدل/هالیود
نیشخند و ریشخند

نیشخند و ریشخند

خفن/خنده/سرگرمی/تفریحی/جوک/sms/عکس/مدل/هالیود

داستان ضریب المثل ها

ریشه ضرب المثل آب پاکی را روی دستش ریخت

داستان ضرب المثل های فارسی و ایرانی

زمانی کسی به امید موفقیت و انجام مقصود مدت ها تلاش و فعالیت کند

ولی با صراحت و قاطعیت پاسخ منفی بشنود و دست رد به سینه اش گذارند

برای بیان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته می گویند

بیچاره این همه زحمت کشید ولی بالاخره آب پاکی روی دستش ریختند

در دین اسلام آب مؤثرترین عامل پاک کننده نجاست است

و زمین و آفتاب و استحاله در مرحله دوم مطهرات قرار دارند

هر چیز نجس با شستن پاک می شود و اصولاً آب زایل کننده هر گونه نجاسات است

موضوع مشکوک و ناپاک را باید از سه الی هفت بار

- بسته به نوع و کیفیت نجاست – شستشو داد تا طهارت شرعی به عمل آید

به آن آب آخرین که نجاست و ناپاکی را به کلی از بین می برد

در اصطلاح شرعی ” آب پاکی ” می گویند

زیرا این آب آخرین موقعی ریخته می شود که از نجاست و ناپاکی اثری باقی نمانده

موضوع مشکوک کاملا پاک و پاکیزه شده باشد

با این توصیف به طوری که ملاحضه می شود ” آب پاکی ”

همان طوری که در اصطلاح شرعی آب آخرین است که شیء ناپاک را به کلی پاک می کند

در عرف اصطلاح عامه کنایه از ” حرف آخرین ” است

که از طرف مخاطب در پاسخ متکلم و متقاضی گفته می شود

و تکلیفش را در عدم اجابت مسئول یکسره و روشن می کند  

 

 

  

داستان ضرب المثل نخود سیاه

هر وقت که می خواهند کسی از ماجرایی آگاه نشود و او را به بهانه ای بیرون فرستند

و یا به قول علامه دهخدا پی کاری فرستادن که کمی طول کشد

از باب مثال می گویند : فلانی را به دنبال نخود سیاه فرستادیم

یعنی جایی رفت به این زودی ها باز نمی گردد

داستان ضرب المثل نخود سیاه

اکنون ببینیم نخود سیاه چیست و چه نقشی دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است

به طوری که می دانیم نخود از دانه های نباتی است

که چند نوع از آن در ایران و بهترین آنها در قزوین به عمل می آید

انواع و اقسام نخودهایی که در ایران به عمل می آید همه به همان صورتی که درو می شوند

مورد استفاده قرار می گیرند یعنی چیزی از آنها کم و کسر نمی شود و تغییر قیافه هم نمی دهند

مگر نخود سیاه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب می ریزن تا خیس بخورد

و به صورت لپه دربیاید و چاشنی خوراک و خورشت شود

داستان ضرب المثل نخود سیاه

مقصود این است که در هیچ دکان بقالی و سوپر و فروشگاه نخود سیاه پیدا نمی شود

و هیچ کس دنبال نخود سیاه نمی رود

زیرا نخود سیاه به خودی خود قابل استفاده نیست

مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربیاید و آن گاه مورد بهره برداری واقع شود

فکر می کنم با تمهید مقدمۀ بالا ادای مطلب شده باشد

که اگر کسی را به دنبال نخود سیاه بفرستند

در واقع به دنبال چیزی فرستادند که در هیچ دکان و فروشگاهی پیدا نمی شود

 

ضرب المثل نانش بده ایمانش مپرس

بعضی ها هنگام احسان و نیکوکاری هم دست از تعصب و تقید برنمی دارند

و از کیش و آیین و سایر معتقدات مذهبی سائل مستمند پرسش می کنند

به قسمی که آن بیچاره به جان می آید تا پشیزی در کف دستش گذارند

در حالی که نوع پروری و بشر دوستی از آن نوع احساسات و عواطف عالیه است

که ایمان و بی ایمانی را در حریم حرمتش راهی نیست به راه خود ادامه می دهد

و هر افتاده ای را که بر سر راه بیند دستگیری می کند

احسان و نیکوکاری با دین و مسلک تلازمی ندارد و بیچاره در هر لباس بیچاره است و گرسنه به هر شکلی قابل ترحم می باشد

وقتی که آدمی را قادر حکیم علی الاطلاق به جان مضایقت نفرمود افراد متمکن و مستطیع مجاز نیستند به نان دریغ ورزند

اگر چنین موردی احیاناً پیش آید جواب این زمره از مردم را با استفاده از عبارت مثلی بالا می دهند و می گویند : نانش بده ، ایمانش مپرس

ضرب المثل نانش بده ایمانش مپرس,حکایت ضرب المثل های ایرانی, حکایت ضرب المثل های فارسی, داستان ضرب المثل ها, داستان ضرب المثل های ایرانی, داستان ضرب المثل های ایرانی, داستان ضرب المثل های فارسی, ضرب المثل های ایرانی, ضرب المثل های فارسی, معنی ضرب المثل های ایرانی, معنی ضرب المثل ها, معنی ضرب المثل های ایرانی, معنی ضرب المثل های فارسی 

 

 

 

داستان ضرب المثل دوغ و دوشاب یکی است

وقتی که به فداکاری های افراد توجه نشود و خوب و بد در یک کفه قرار گیرد

به ضرب المثل بالا تمثیل می کنند و یا به عبارت دیگر می گویند : دوغ و دوشاب پیشش یکی است

دوغ که متفرع از ماست است و پس از گرفتن کره از ماست باقی می ماند

در محیط گله داری بیشتر به مصرف تغذیۀ سگان گله می رسید

دوشاب همان شیره است که با پختن آب انگور به دست می آید

داستان ضرب المثل دوغ و دوشاب یکی است

اما وجه تناسب دوغ و دوشاب و توجه به اهمیت یکی بر دیگری را در سرزمین لرستان باید جستجو کرد

زیرا به قرار تحقیق لرهای گله دار برای دوغ که کره آن گرفته شده ارزش و اهمیتی قابل نبوده اند و غالباً آن را به دور می ریختند

دوشاب که به اصطلاح دیگر آن را شیره می گویند چون مواد اولیه و وسایل تهیه و تدارک آن برای گله دارها فراهم نبود

بدون تردید عزت و اهمیت بیشتر داشت و هرگز دوغ بی خاصیت در نزد لرها نمی توانست جای دوشاب را بگیرد

لرهای گله دار و به طور کلی طبقۀ حشم دار، دوشاب را به سبب شیرینی و حلاوتش دوست دارند

زیرا علاوه بر آنکه ذائقه را شیرین می کند در سرمای سخت زمستان در کوهستان ها بر میزان کالری و حرارت بدن می افزاید

خلاصه این ضرب المثل کنایه از این دارد که کسی فرق دوغ و دوشاب را نمی شناسد عمل شما را در هر صورتی بی اهمیت می داند 

داستان ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه

این ضرب المثل درباره کسی است که حرصش را معیاری نباشد و بیش از میزان شایستگی انتظار مساعدت داشته باشد

عبارت مثلی بالا از جنبۀ دیگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار می گیرد و آن موقعی است

که شخص در ازای تقصیر و خطای نابخشودنی که از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگی نکند بلکه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد

در این گونه موارد است که اصطلاحاً می گویند : دو قورت و نیمش هم باقیه

داستان ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه

داستان زیبای این ضرب المثل :

چون حضرت سلیمان پس از مرگ پدرش داود بر اریکۀ رسالت و سلطنت تکیه زد

بعد از چندی از خدای متعال خواست که همۀ جهان را در اختیارش قرار دهد

و برای اجابت دعای خویش چند بار هفتاد شب متوالی عبادت کرد و زیادت خواست

در عبارت اول آدمیان و مرغان و وحوش

در عبادت دوم پریان

در عبادت سوم باد و آب را حق تعالی به فرمانش درآورد

بالاخره در آخرین عبادتش گفت :الهی هرچه به زیر کبودی آسمان است باید که به فرمان من باشد

داستان ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه

خداوند حکیم علی الاطلاق نیز برای آن که هیچ گونه عذر و بهانه ای برای سلیمان باقی نمانده

هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانایی بدو بخشید

و اعاظم جهان از آن جمله ملکۀ سبا را به پایتخت او کشانید و به طور کلی عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد

باری چون حکومت جهان بر سلیمان نبی مسلم شد و بر کلیۀ مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سیادت پیدا کرد

روزی از پیشگاه قادر مطلق خواستار شد که اجازت فرماید تا تمام جانداران زمین و هوا و دریاها را به صرف یک وعده غذا ضیافت کند

حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت که رزق و روزی جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهدۀ این مهم برنخواهد آمد

سلیمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد :

بار خدایا مرا نعمت قدرت بسیار است مسئول مرا اجابت کن قول می دهم از عهده برآیم

مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحی نازل شد که این کار در ید قدرت تو نیست

همان بهتر که عرض خود نبری و زحمت ما را مزید نکنی

داستان ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه

سلیمان در تصمیم خود اصرار ورزید و مجدداً ندا در داد :

پروردگارا حال که به حسب امر و مشیت تو متکی به سعۀ ملک و بسطت دستگاه هستم همه جا و همه چیز در اختیار دارم چگونه ممکن است که حتی یک وعده نتوانم از مخلوق تو پذیرایی کنم؟

اجازت فرما تا هنر خویش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبودیت را به اتمام و اکمال رسانم

استدعای سلیمان مورد قبول واقع شد و حق تعالی به همۀ جنبدگان کرۀ خاکی از هوا و زمین و دریاها فرمان داد

که فلان روز به ضیافت بندۀ محبوبم سلیمان بروید که رزق و روزی آن روزتان به سلیمان حوالت شده است

سلیمان پیغمبر بدین مژده در پوست نمی گنجید و بی درنگ به همۀ افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام برای روز موعود برآیند

داستان ضرب المثل ، بر لب دریا جای وسیعی ساخت که هشت ماه راه فاصلۀ مکانی آن از نظر طول و عرض بود :

دیوها برای پختن غذا هفتصد هزار دیگ سنگی ساختند که هر کدام هزار گز بلندی و هفتصد گز پهنا داشت

چون غذاهای گوناگون آماده گردید همه را در آن منطقۀ وسیع و پهناور چیدند

سپس تخت زرینی بر کرانۀ دریا نهادند و سلیمان بر آن جای گرفت

داستان ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه

آصف بر خیا وزیر و دبیر و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علمای بنی اسراییل گرداگرد او بر کرسی ها نشستند

چهار هزار نفر از آدمیان خاصگیان در پشت سر او و چهار هزار پری در قفای آدمیان و چهار هزار دیو در قفای پریان بایستادند

سلیمان نبی نگاهی به اطراف انداخت و چون همه چیز را مهیا دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند

ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه ای از دریا سر بر کرد و گفت:

پیش از تو بدین جانب ندایی مسموع شد که تو مخلوقات را ضیافت می کنی و روزی امروز مرا بر مطبخ تو نوشته اند بفرمای تا نصیب مرا بدهند

سلیمان گفت :

این همه طعام را برای خلق جهان تدارک دیده ام

مانع و رادعی وجود ندارد

هر چه می خواهی بخور و سد جوع کن

داستان ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیه

ماهی موصوف به یک حمله تمام غذاها و آمادگی های مهمانی در آن منطقۀ وسیع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت : ای سلیمان سیر نشدم غذا می خواهم!

سلیمان نبی که چشمانش را سیاهی گرفته بود در کار این حیوان عجیب الخلقه فرو ماند و پرسید :

مگر رزق روزانۀ تو چه مقدار است که هر چه در ظرف این مدت برای کلیۀ جانداران عالم مهیا ساخته ام همه را به یک حمله بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی و آزمندی می کنی؟

ماهی عجیب الخلقه در حالی که به علت جوع و گرسنگی یارای دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتوانی جواب داد :

خداوند عالم روزی 3 وعده و هر وعده یک قورت غذا به من کمترین می دهد

امروز بر اثر دعوت و مهمانی تو فقط نیم قورت نصیب من شده هنوز دو قورت و نیمش باقی است که سفرۀ تو برچیده شد

ای سلیمان اگر ترا از اطعام یک جانور مقدور نیست چرا خود را در این معرض باید آورد که جن و انس و وحوش و طیور و هوام را طعام دهی؟

سلیمان از آن سخن بی هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبریایی قادر متعال سر تعظیم فرود آورد

داستان ضرب المثل ماست مالی کردن

قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد

و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است :

هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند

از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند

داستان ضرب المثل ماست مالی کردن

در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند

و به این منظور متجاوز از یک هزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیه دیوارها را ماستمالی کردند

به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد

زیرا عروسی مزبور در سال 1317 شمسی برگذار گردید و مدت ها موضوع اصلی شوخی های محافل و مجالس بود

داستان ضرب المثل ماست مالی کردن

و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد

چنانچه کسانی برای این ضرب المثل زمانی دورتر و قدیمی تر از هفتاد سال سراغ داشته باشند منت پذیر خواهیم بود

که دلایل و مستنداتشان را به نام خودشان ثبت و ضبط کند

آری ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن

از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم مورد استفاده قرار می گیرد 

داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست

وقتی یکی حرف نابجایی بزند می گویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته است

در روزگار قدیم یکی از خان ها تمام دوستان خود را که همه خان بودند به منزل خود دعوت کرد

روز میهمانی تمام خان ها سوار بر اسب بندی همراه نوکر مخصوص خود به خانه خان آمدند

وقتی جلو منزل رسیدند از اسب پیاده شدند و نوکر مخصوص هم اسب را در طویله یا جای دیگر بست

هر نوکری مسؤول پذیرایی ارباب خود بود تا وقت ناهار شد

و از طرف صاحبخانه شروع کردند به ناهار دادن میهمان ها و هرکدام از نوکرها دست به سینه برای پذیرایی ارباب خود آمده بود

به خوبی خان ها را پذیرایی کردند و ناهار دادند یکی از خان ها که مشغول غذا خوردن بود چند دانه پلوا که با رنگ خورشت هم زرد شده بود بر پشت سبیلش چسبیده بود اما خود خان متوجه نبود تا اینکه نوکرش متوجه این موضوع شد

یک دفعه از کنار در صدا زد : آقا ! آقا ! همه خان ها سر خود را برگرداندند و نوکر را نگاه کردند تا همان خانی که در پشت لبش باقیمانده غذا بود سرش را بلند کرد دید نوکر خودش هست و جوابش داد ، نوکر گفت :

آقا ، بلبل به شاخ گل نشست

حکایت ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست

خان متوجه شد ، پشت لبش را خوب پاک کرد ، بقیه خان ها که در آن مجلس بودند خیلی تعجب کردند که این نوکر عجب حرف قشنگی زد و چطوری ارباب خودش را متوجه این موضوع کرد

بعد از چند دقیقه یکی از خان ها به مستراح رفت و رسم چنان بود که وقتی خان به مستراح می رفت نوکر او آفتابه را پر می کرد و برایش می برد

وقتی این نوکر آفتابه آب را برای خان برد خان رو کرد به او و گفت :

دیدی امروز توی مجلس نوکر فلانی چه حرف قشنگی زد چه نوکر خوبی واقعاً خیلی خوب بود و آقای خود را سرافراز کرد

خوب گوش کن ببین چه می گویم هفته دیگر من میهمانی دارم و همه این خان ها به منزلم می آیند بعد از خوردن ناهار من همین کار را می کنم

یعنی مقداری خوراکی به لب و سبیلم می مالم تو باید خوب متوجه باشی یک دفعه صدا بزن و همین حرفی را که امروز نوکر فلانی گفت تو هم بگو تا من در آن مجلس سربلند و سرافراز شوم

نوکر این حرف ارباب را به یاد سپرد تا اینکه روز میهمانی فرا رسید و تمام خان ها آمدند

معنی ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست

وقت ناهار که شد و سفره غذا را چیدند و خان ها مشغول غذا خوردن شدند

درحین غذا خوردن همان خان یعنی صاحبخانه مطابق حرفی که به نوکرش در هفته قبل زده بود مقداری غذا بر پشت لب و سبیلش باقی گذاشت

خوردن غذا که تمام شد خان انتظار کشید که نوکرش همان حرف را بزند ولی نوکر آن عبارت را فراموش کرده بود

و هرچه خواست آن حرف را به یاد بیاورد نتوانست

خان هم چپ چپ به نوکرش نگاه می کرد و منتظر بود و اشاره می کرد

تا اینکه نوکر یک دفعه صدا زد :

آقا ! آقا ! خان متوجه شد و سر را بلند کرد و گفت : بله

نوکر گفت :

آقا آن چیزی که آن هفته تو مستراح به من گفتی پشت لب و روی سبیل شماست پاکش کن!